نویسنده‌: سلمان ایرانی

اما آنچه که پوپر در بر آن تأکید می‌کند و مورد توجه قرار می‌دهد شناخت‌شناسی خوشبینانه و نظریه یادآوری افلاطون است به عقیده پوپر هر دو نظریه افلاطون پیشاپیشی نه تنها از خردگرایی دکارتی بلکه از نظریه‌های استقرای ارسطو و بیکن هستند‌.
پوپر داستان پرسش‌های سقراط از یک جوان بی بهره از آموزش را مطرح می‌کند تا مورد خاصی از قضیه فیثاغورس را بازیابد، به تعبیری به او کمک می‌کند تا شناخت از یاد رفته‌ای را به یاد آورد که روانش پیش از تولد ‌- یعنی هنگامی‌که بر همه چیز دانا بوده ‌- داشته است‌. او در واقع به روش مشهور سقراط اشاره می‌کند که در رساله تئه تتوس ( افلاطون ) به عنوان هنر زاییدن معرفی شده است‌.
پوپر می‌گوید منظور ارسطو و بیکن از « استقرا » بیش از آنکه رجوع به قوانین طبیعی بر اساس مشاهدات باشد تلاش و اقدامی‌برای آنکه ما بتوانیم جوهر یا ذات واقعی چیزی را با مکاشفه دریابیم‌. ( برای بحث بیشتر در مورد استقرا به صفحه 38 کتاب ‌- پانوشت ‌- رجوع کنید )‌. در واقع هدف مامایی سقراط دقیقا همین است که انسان به تجدید خاطره‌ای ‌- یادآوری ‌- رهنمون شود‌. یعنی به آگاهی و یا حقیقتی دست یابد که پیش از تولد داشته است و از آن آگاه بوده است‌. و به تعبیری می‌توان گفت روش مامایی و استقرا در واقع هدف مشترکی را نشانه رفته‌اند‌. در واقع روش مامایی روشی است که با طرح پرسشهایی سعی می‌کند پیش داوری‌ها و عقیده‌های نادرست ‌- که اغلب ناشی از سنت و عادات زمانه است ‌- وپاسخ‌های نادرست ناشی از جهالت خود پسندانه را از میان بردارد‌. « سقراط ادعای دانایی ندارد و به قول ارسطو سقراط می‌پرسید و پاسخ نمی‌داد چون معترف بود که چیزی نمی‌داند »‌. در واقع روش مامایی روشی است که به ما آموزش می‌دهد که اعتقادهایمان را زیر سؤال ببریم‌.
او پس ازبیان روش مامایی و استقراء سقراط در پی آن است که نگاهی هم به نظریه شناخت‌شناسانه بیکن بیاندازد‌. بیکن در کتاب « ارغنون جدید» بین روش درست و روش نادرست فرق می‌گذارد‌. او روش درست را به نام « تعبیر طبیعت » نام گذاری کرده است و روش نادرست را به نام « پیشی گرفتن ذهن یا پیش نگری ذهنی یا پیش داوری ذهنی » نام نهاده است‌.
پوپر این نام گذاری‌ها را واضح اما گول زننده می‌داند و می‌گوید در واقع منظور بیکن از تعبیر طبیعت « رمز گشایی و خواندن کتاب طبیعت » است‌. چون « خواندن ‌-درست ‌-طبیعت » همان « خواندن در ست حق » است و من ‌- پوپر ‌- فکر می‌کنم بیکن می‌خواسته بگوید که « خواندن طبیعت آن گونه که هست » و این با تعبیر، که یک مفهوم ذهنی و نسبی است امکان مناسبت ندارد‌. و پوپر بعد از کلی تلاش برای بیان منظور بیکن از واژه‌های کاربردی اش، در نهایت این تفکر را که روش استقرایی بیکن گمان به وجود می‌آورد رد می‌کند و میگوید که استقرای بیکن حسب ادعا شناخت قطعی ایجاد می‌کند نه فرضی وگمان‌.
اما پوپر در مورد « پیش نگری ذهنی » بیکن و تعریف آن، گفته جان لاک را نقل می‌کند: « آدمیان همیشه تسلیم نخستین پیش نگری ذهنی خود می‌شوند »‌. پوپر این سخن را تقریبا ترجمه حرف بیکن می‌داند و می‌گوید که این ترجمه به خوبی و روشنی نشان میدهد که پیش نگری یعنی پیش داوری و خرافه ‌- رجوع به صفحه 44 ‌- در نهایت پوپر دو روش را که بیکن برای بیان نظریه اش مطرح می‌کند بیان می‌کند:
1- « رمز گشایی کتاب طبیعت »: که به شناخت منتهی می‌شود‌.
2- « پیش نگری ذهنی »: که به غلط خواندن کتاب طبیعت منتهی می‌شود‌.
در واقع روش دوم بیکن از دیدگاه پوپر همان روش تعبیر جدید است ‌- گمان و فرض‌ها‌- و خود را طرفدار این روش معرفی می‌کند‌. پوپر سؤالی را از بیکن می‌پرسد و آن این است که « چگونه می‌توان برای خواندن درست طبیعت آمادگی یافت؟»‌. از دیدگاه بیکن « باید هرگونه پیش نگری و فرض وگمان و پیش داوری را از ذهن دور کرد »‌. وبرای این پاکسازی ذهنی باید از بت‌ها و عقیده‌های باطلی که به شدت رواج دارد دست برداشت چون مشاهدات را به بیراهه می‌کشانند‌. و همچنین باید مانند « سقراط » پیشداوری‌های ناپاک خود را با موارد و نمونه‌های خلاف دور بریزیم‌. تنها پس از طی این مراحل است که می‌توانیم به حقیقت هویدا دست یابیم وکتاب طبیعت را آنگونه که هست رمز گشایی کنیم‌. به دیدگاه پوپر این روش همان روش مامایی سقراط است و شک دکارتی را هم در همین راستا می‌بیند، چون هر دوی این روشها تمام پیش داوری‌های ذهنی را به منظور دست یافتن به حقیقت آشکار به وجود می‌آورد‌. در نهایت پوپر نتیجه می‌گیرد که برای شناخت سناسی خوش بینانه از این دست باید انسان دارای نگاه بی گناه باشد تا بتواند حقیقت را ببیند و نادانی ناشی از زخمی‌است که به این نگاه بی گناه در هنگام هبوط انسان وارد می‌شود، زخمی‌که ممکن است بخشی از آن درمان و پاکسازی شود و بخشی هم همانگونه باقی بماند‌.
از دیدگاه پوپر طبیعت بیکن همان «جوهرها» و «ماهیت‌ها»ی الاهی فلسفه افلاطون است که در اینجا جایگزین خدا می‌شود‌. و براین اساس هرگاه ذهن خود را ‌- از پیش داوری‌ها ‌- پاکسازی کنیم، حواس ما هم که گاه فریب دهنده‌اند پاک خواهند شد، در نتیجه باید خلوص و پاکی سرچشمه‌های شناخت را حفظ کرد زیرا این خطر وجود دارد که به سر چشمه‌های نادانی تبدیل شوند‌.
پس می‌توان گفت که این دو فیلسوف ‌- بیکن و دکارت ‌- در حقیقت می‌خواهند که ما تمام باورهای خود کنار بگذاریم و تنها آنچه را که خود شخصا حقیقت آن را دریافته‌ایم بپذیریم‌. چون هر آنچه را که خود در باورهایمان داریم ناشی از پیش داوری‌ها و باور‌های سنتی است که انسان از روی غفلت و سهل انگاری می‌پذیرد‌.
پوپر معتقد است که بیکن و دکارت نتوانسته‌اند شناخت‌شناسی خود را به کلی از یک مرجع معتبر دور نگه دارند و این کمتر به علت رجوع مرجعی از نوع مذهبی بوده بلکه دلیل عمیقتری دارد‌. او می‌گوید: « آنها به رغم جهت گیری فرد گرایانه اندیشه‌هایشان تا بدانجا نتوانسته‌اند پیش بروند که ذهن نقاد انسان، داوری من و شما را ملاک بدانند‌. » شاید چون فکر می‌کردند که این کار منجر به ذهن گرایی وخود رایی شود‌. به هر حال آنها هر کدام یک مرجع را در ذهن داشته‌اند و به آن اندیشیده‌اند یکی حواس و دیگری شعور‌. واین نشان دهنده آن است که آنان در حل این مسئله ناتوان بوده‌اند‌.
او می‌گوید: چگونه بپذیریم که شناخت ما امری انسانی است و در عین حال معتقد نباشیم که شناخت چیزی جز خیال پردازی و خودرأیی نیست؟ پوپر می‌گوید که این مسئله مدت‌ها پیش از آنان طرح و حل شده است و حل مسئله بدین گونه است که اگر ما همگی در معرض اشتباهیم ‌- چه انفرادی و چه جمعی ‌- و اندیشه اشتباه و خطاپذیری انسان باز اندیشه دیگری تولید می‌کند وآن اندیشه حقیقتی عینی است که ضرورتا به آن دسترسی نداریم، پس نباید فکر کنیم که این ناشی از یک شناخت بدبینانه است‌. بلکه ما شایستگی این را داریم که به جست و جوی این حقیقت عینی بپردازیم اگرچه در این راه اغلب به هدف خود نمی‌رسیم‌. پس اگر طالب حقیقتیم باید با جدیت و با نقد عقلانی از خود در هر زمان در راه افشای خطای خود بکوشیم و آن را بیابیم‌.
پوپر در ادامه بحث خود بر تفاوتی که بین شک سقراطی و شک دکارتی وجود دارد تأکید می‌کند و می‌گوید: در شک سقراطی شناخت یا حکمت انسانی زیر سؤال می‌رود و با این وسیله در نفی هرگونه ادعای شناخت یا حکمتی پای می‌فشارد در حالی که در شک دکارتی باید به همه چیز شک کرد اما این شک منحصرا برای این است که ما به شناخت مطلقا قطعی برسیم و چون در می‌یابد که غلو در شک منجر به زیر سؤال بردن خدا می‌شود ‌- که بی معناست ‌- سعی میکند اثبات کند که شک فراگیر بی معناست و در نهایت نتیجه می‌گیرد که ما می‌توانیم به شناخت، در سایه نور طبیعی عقل دست یابیم و اندیشه‌های روشن و مشخص الهامی ‌خدا را از اندیشه‌های دیگر که از تخیل ما ‌- که سرچشمه‌ای ناپاک است ‌- تشخیص دهیم‌. اما از دیدگاه سقراط حکمت آگاهی انسان است از حد و مرز خود و دانایی انسان است از اینکه چقدر کم می‌داند‌.
از دیدگاه پوپر بیکن و دکارت از مشاهده و عقل، اقتدارهای جدیدی ساخته‌اند که در تمام آدمیان وجود دارد که در نتیجه هر انسانی به دو بخش تقسیم می‌شود‌. در یک بخش انسان، مرجع برتری وجود دارد که اقتدار آن حقیقت است، که بیکن آن را مشاهده و دکارت آن را شعور می‌خواند‌. و در بخش دیگر انسان، مرجع فروتری وجود دارد که همان انسان دیرینه ‌- یا خود مشترک ‌- است که سرچشمه عقاید قابل اشتباهمان، خطاها و نادانی‌هایمان است‌.
او در شگفت است که چرا تجربه‌گرایان و تحققی‌ها حواس را به عنوان سرچشمه شناخت به حال خود گذاشته‌اند؟ او دلیل این امر را در این می‌بیند که این اندیشمندان براین باورند که حواس ما اشتباه نمی‌کند، بلکه این خود ما هستیم که وقتی آنچه را که حواس به ما می‌دهد تعبیر می‌کنیم و به زبان می‌آوریم و ‌- زبان قراردادی است که ساخته انسان است و نارسا ‌- پس دچار خطا می‌شویم وبه بیراهه می‌رویم‌. اما پوپر می‌گوید که ما نباید ناتوانی احتمالی خود را در کاربرد درست زبان به خود زبان نسبت دهیم‌. و این اشتباهی فاحش است‌.
پوپر نکته قابل تاملی را مطرح می‌کند و آن اینکه این پندار که هر خطایی و هر باطلی ناشی از خصلت فریبنده قرارداد‌های انسانی است نه تنها در تاریخ فلسفه و علم واندیشه سیاسی، بلکه در تاریخ هنر‌های بصری نیز همیشه نقش قاطعی بازی کرده است‌. و در این زمینه پوپر ما را به نظریات کنستبل درباره طبیعت، حقیقت و‌... و گامبریچ در کتاب هنر و توهم ارجاع می‌دهد‌.
او سؤالی را مطرح می‌کند ‌- که برای یک بار هم که شده از ذهن آدمی‌عبور کرده و برای این سؤال یا پاسخی یافته و یا به سادگی ازکنار آن عبور کرده ‌- آیا می‌توان این پندار شگفت انگیز را که حقیقت یک گزاره به کمک بررسی سرچشمه‌هایش ‌- یعنی پژوهش درباره منشاء آن ‌- معلوم و محقق می‌شود ناشی از توهم منطقی قابل رفعی دانست؟ یا اینکه ناگزیریم آن را با توجه به ملاحظات مربوط به اعتقادهای مذهبی یا روان شناختی ‌- مانند تأثیر والدین ‌- بررسی کنیم؟ ( پوپر برای بیان توضیح این سؤالات در صفحه 59 کتاب تابلویی را به نام تابلوی اندیشه ترسیم کرده و مارا به آن ارجاع می‌دهد )‌. او در این زمینه معتقد است بین معنای واژه‌ای یا مفاهیم و گزاره‌ای که در عمل به کار می‌بریم و حقیقت این گزاره‌ها و جمله‌ها که می‌سازیم خطایی منطقی وجود دارد که ناشی از شباهت آنها است‌. و در این زمینه بین معنای واژه‌ها و تاریخ و منشاء آنها ارتباط برقرار می‌کند‌. به دیدگاه او واژه از دید منطقی نشانه‌ای است قراردادی و از دید روانشناسی، نشانه‌ای است که بر اثر استعمال، عادت یا روابط جمعی به حالت تثبیت رسیده‌اند‌. او بعد از بیان مثالی در صفحه 56 مطلب خود را اینگونه بسط می‌دهد که همگان تصور که معنای « حقیقی » یا معنای « خاص » یک واژه معنای اولیه آن است و می‌توان از لحاظ منطقی آن را نیز تأیید کرد‌. چرا که ما معنایی را می‌فهمیم که درست آن را آموخته‌ایم و یاد گرفته‌ایم و این نشان می‌دهد که معنای واژه‌ها با مسئله سرچشمه‌های اقتدار وابسته است‌. اما قضیه در مورد حقیقت یک گزاره یا یک جمله این چنین نیست در واقع برای هر کس پیش می‌آید که حتی در اموری که قاعدتا باید داوری او معتبر باشد اشتباه کند‌. اصل یک گزاره ممکن است به هنگام تنظیم آن نادرست باشد اما از همان آغاز درست شناخته شود‌. امایک واژه برعکس این است چون به محض آنکه درست فهمیده شود ضرورتا معنای خاص خود را دارد‌.
پس اگر در باره نحوه احاله معنای واژه‌ها و حقیقت گزاره‌ها به منشاء و اختلاف آنها درست تامل کنیم دیگر چنین نخواهیم اندیشید که مسئله اصل و منشاء ممکن است تأثیر مهمی ‌بر مسئله شناخت یا حقیقت داشته باشد‌.
پوپر در ادامه مبحث خود به آیین فلسفی را مطرح می‌کند که آن را « جوهرگرایی » می‌نامد که‌- براساس روایت ارسطویی آن ‌- هر تعریفی، گزاره جوهر یا ماهیت چیزی است، اما در عین حال معنای واژه‌ای را هم ‌- که نام آن جوهر است ‌- معین می‌کند‌. او در ادامه می‌گوید که ارسطو مانند سایر فیلسوفان جوهرگرا عقیده داشت که تعریف‌ها عبارتند از اصول، یعنی عبارتند از جمله‌های ابتدایی که مشتق جمله‌های دیگری نیست و کلا یا جزئا اساس تمام استدلالها را تشکیل می‌دهد‌. در نتیجه پایه تمام دانش‌ها تعریف‌ها هستند و در ضمن یادآور می‌شود که آخرین عنصر این نظریه هرچند هر چند یکی از اجزای مهم مبانی جوهرگرایی است اما مستند به هیچ جوهری نیست‌.
او در ادامه می‌گوید اگر اصل و منشاء یگانه‌ای بتواند معنای حقیقی واژه یا عبارتی را تعیین کند پس خواهد توانست تعریف حقیقی یک مفهوم مهم را نیز فراهم آورد و این یعنی آنکه سرچشمه‌های شناختی وجود دارند که مرجع اعتبار باشند‌. و در پایان این نکته را یادآور می‌شود که در مفهوم جوهرگرایی نباید فرض را بر آن بگذاریم که تعریف‌ها می‌توانند شناخت علمی‌ ما را افزایش دهند‌.
پوپر در این سخنانش سعی کرد تاملات تاریخی که در زمینه شناخت‌شناسی صورت گرفته بود را تا حدودی بیان کند و اکنون در پی آن است که به مسائل و راه حل‌های آن بپردازد‌. و شروع کار خود را به نقد تجربه‌گرایی و با مثالی از هیوم ‌- که آن را به شکل کلاسیک بیان کرده است ‌- آغاز می‌کند‌.
«اگر از شما بپرسیم که چرا به موضوعی اعتقاد دارید {‌... } باید برای من دلیلی بیاورید، و این دلیل نیز موضوعی خواهد بود که با موضوع اولی ارتباط دارد، اما چون نمی‌توانید تا بی نهایت ادامه دهید بالاخره به موضوعی که خود در خاطره دارید و یا به حواس خود استناد کنید و الا اعتقادتان به کلی بی پایه است »‌.
پوپر تجربه‌گرایی به طور کلی به این شکل صورت بندی می‌کند: آیا سرچشمه نهایی دانایی ما درباره طبیعت مشاهده است؟ و اگر پاسخ منفی پس سرچشمه‌های شناخت ما چیست؟ پوپر مسئله سرچشمه شناخت را در گذشته چنین بیان می‌کند: هنگامی ‌که ما حقیقت چیزی را تصدیق می‌کنیم باید برآن دلیل بیاوریم و نیز باید بتوانیم به پرسشهایی از این گونه پاسخ دهیم: این موضوع را از کجا می‌دانید؟ منابع شما در تأیید آن چیست؟ اما تجربه‌گرایان می‌گویند: ادعای شما بر پایه چه مشاهداتی است؟
این گونه سؤالات پوپر را قانع نمی‌کند چون معتقد است که ما تنها یک سرچشمه شناخت نداریم بلکه باید به دنبال سرچشمه‌های گوناگون دیگری باشیم‌. و تجربه‌گرا چون در یک دور و تسلسل قرار می‌گیرند پس در نهایت مشاهده را تنها سرچشمه نهایی شناخت می‌داند،پس ازهمان اعتباری برخوردار است که نظریه بیکن برخوردار بود وچون نمی‌تواند راه حل مسئله سرچشمه‌های شناخت باشد آن را مردود می‌داند‌. او پس از ذکر مثالهایی یادآور می‌شود که تجربه‌گرایی که پیوسته در جست و جوی سرچشمه‌های شناخت است افزون برملال آور بودن، آن چیزی که به چشم می‌خورد این است که این برنامه عملا با عقل سلیم سازگار نیست‌. چون عملا هرگاه ادعایی مورد تردید قرار گیرد انسان خود دست به آزمون آن می‌زند و به سرچشمه‌های آن کاری ندارد، اگر موفق به تأیید آن شود اغلب آن را می‌پذیرد بدون آنکه ابدا منشأ آن را جست وجو کند‌. اما پوپر معتقد است مواردی هم وجود دارد که قضیه شکل کاملا متفاوتی به خود می‌گیرد به عنوان مثال یک گزاره تاریخی همیشه مستلزم فرا رفتن تا سرچشمه‌هاست اما نه همیشه تارسیدن به گواهی گواهان عینی‌.
پوپردر نهایت دیدگاه تجربه‌گرایان را که چون تنها بر یک سرچشمه شناخت ‌- مشاهده ‌- مبتنی و متکی است مردود می‌داند‌. گرچه خود را یک تجربه‌گرا معرفی میکند اما او برای شناخت‌شناسی سرچشمه‌های گوناگونی را قبول دارد ودر نهایت می‌پرسد: پس سرچشمه‌های دانایی چیست؟
از دیدگاه پوپر سرچشمه‌های شناخت گوناگون اند اما هیچ یک مرجع اعتبار نیستند‌. از دیدگاه پوپر تجربه می‌تواند دانایی ما را حتی به مقیاس بسیار ستایش انگیزی افزایش دهد اما به هیچ وجه سرچشمه نهایی محسوب نمی‌شود و باید همیشه نتایج تجربی را به آزمایش گذاشت و اگر نتیجه تجربه‌ای را زیر سؤال بردیم یا باید بتوانیم خود آن را تکرار کنیم و یا اینکه از دیگری بخواهیم آن را تکرار کند‌.
در نتیجه ما با تعین سرچشمه‌ها یا اصل و منشأ یک ادعا یا یک خبر به آن اعتبار نمی‌دهیم بلکه با روشی سر راست‌تر یعنی با آزمون انتقادی محتوای ادعا ‌- یا واقعیت‌های موضوعی ‌- آن را می‌سنجیم‌. پس پرسشهای تجربه‌گرایانه نادرست است‌. بی دقت یا کم دقت تنظیم نشده بلکه اصل آن پذیرفتنی نیست چرا که در واقع پاسخ‌های اقتدار گرایانه‌ای را می‌طلبد و به همین جهت مردود است‌.
پوپر ‌-به ادعای خود ‌- در پی آن است که تمام بنیان‌های استوار شناخت‌شناسی را به نحوی ویران کند و به عبارتی می‌خواهد در شناخت‌شناسی باز اندیشی کند‌. و سعی می‌کند به‌گونه‌ای کاملا دقیق و علمی‌رویکرد بحث خود را دگرگون سازد‌. او دستگاه‌های شناخت‌شناسی کلاسیک را محصول پاسخ‌هایی مثبت ومنفی به پرسش‌های مربوط به سرچشمه‌های شناخت قلمداد می‌کند که مورد پذیرش آنها است و ایراد می‌گیرد که این دستگاه‌ها هرگز به خود آن پرسش‌ها ایرادی نمی‌گذارند و مشروعیت آنها را به بحث نمی‌گذارند و آنها را کاملا طبیعی جلوه می‌دهند و خطایی به آنها نسبت نمی‌دهند‌. چرا باید اینگونه باشد؟ او ریشه این پرسش‌ها را اقتدار گرایانه می‌داند و معتقد است که باید از این جنبه به آنها دقت لازم مبذول شود‌. چون خواه ناخواه خود وارد حوزه‌های سیاست میشود که خود هم به نحوی پاسخ‌هایی را ایجاب می‌کند که تناقض آمیزند‌. پس این دیدگاه هم ازاین لحاظ مردود است و باید در آن دگرگونی ایجاد کنیم ( ارجاع می‌دهد به جامعه باز فصل هفتم )‌.
پوپر می‌گوید در واقع همیشه پرسش‌ها بدین گونه مطرح بوده است: بهترین سرچشمه‌های شناخت کدامین اند؟‌. ‌- مطمئن‌ترین سرچشمه‌ها یی که ما را به اشتباه نمی‌اندازند و در صورت شک کردن می‌توانیم در آخرین لحظه به آن رجوع کنیم کدام است؟ اما این سؤالات و پرسش‌ها مارا به مقصود نمی‌رساند چون در واقع سرچشمه‌های کمال مطلوب وجود ندارد ‌- چنانکه حکومت‌های کمال مطلوب هم وجود ندارد‌. ‌- هر سرچشمه‌ای ممکن است ما را به اشتباه بیاندازد‌. پس چگونه می‌توانیم اشتباه را کشف و رفع کنیم؟ همه پرسش‌ها درباره سرچشمه‌های شناخت ملهم از اقتدار گرایی اند‌. چون در این شناخت‌شناسی منشأ دانایی، نجیب زاده‌ای است که پاک نژاد است‌. حتی می‌تواند برترین مرجع اقتدار که از خدا ناشی می‌شود نیز باشد‌. و این‌ها هستند نمادهای ماوراء طبیعی که مبنای پرسش‌ها را تشکیل می‌دهند‌.
او برای رفع این مشکل سعی میکند بگوید که ما باید بر این روش حرکت کنیم که: چگونه می‌توانیم امید به کشف خطا داشته باشیم؟ ‌- انگار که از خطا گریزی نسیت ‌- در پاسخ به این سؤال است که در می‌یابیم هیچ سرچشمه قطعی و پاک و بی خدشه‌ای وجود ندارد‌. و در نهایت می‌گوید باید با روش « خرد گرایی انتقادی » با آن روبرو شویم‌. یعنی اینکه با نقد نظریه‌ها و یا فرضیه‌های دیگران ‌- اگر ما خود نیز داشته باشیم ‌- با نقد نظریه‌ها یا فرضیه‌های خویش { از دیدگاه پوپر نقد نظریه‌های خویش مهم و بسیار مطلوب است اما گریز ناپذیر نیست زیرا اگر ما خود موفق به نقد نظریه‌های خویش نشویم کسان دیگری پیدا خواهند شد که به جای ما این کار را انجام دهند }‌. و معترف است که این خرد گرایی را از یونانیان به ارث برده است. و او بین نظریه خرد گرایی که او مطرح می‌کند با نظریه خرد گرایی یا عقلانیتی که کانت مطرح کرده است تفاوت بسیار قائل است و معتقد است که کانت در زمینه اخلاق و شناخت اخلاقی با اصل « خود رایی انسان » به آن نزدیک شده است و در شگفت است که چرا کانت با چنان نظریه شهامت آمیز خودش در زمینه اخلاق، در زمینه شناخت علم خود همین شیوه خرد گرایی انتقادی و خطا جویی را از راه نقد در پیش نگرفته است‌. و با این روش به نوعی اقرار می‌کند که او یک تجربه‌گرای انتقادی است تا محض‌...
پوپر میگوید اگر از من بپرسند که مثلا این را از کجا می‌دانید؟ منبع یا اساس ادعای شما چیست؟ چه مشاهداتی شما را به اینجا رسانده است؟ چنین پاسخ می‌دهم: نمی‌دانم چون سر چشمه‌هایی که این‌ها را ایجاد کرده‌اند سر چشمه‌های احتمالی و فراوانند و کاملا امکان دارد که من از نیم آنها هم تصوری نداشته باشم‌. و بالعکس « اگر شما به مسئله‌ای که من کوشیده‌ام راه حلی موقتی برای آن بیابم علاقه دارید می‌توانید با انتقادی هر چه شدید‌تر از کار من، آن را دنبال کنید و اگر موفق شدی به آزمونی تجربی دست یابید که به عقیده شما بتواند نظریه مرا رد کند با کمال میل و با تمام توان خود در اقدام برای رد نظریه‌ام شرکت می‌کنم »‌. و این گونه پاسخها را به هیچ وجه نمی‌توان جز در مورد نظریه‌های علمی‌، به معنای مغایر با نظریه‌های تاریخی به کار بست‌.
در مطالب بیان شده تا حدود زیادی با آراء و اندیشه و نظریه‌های پوپر در چگونگی برخورد با سایر نظریه‌های شناخت‌شناسی آشنا شدیم و در ادامه پوپر سعی می‌کند نتیجه‌گیری‌های شناخت‌شناسی بررسی تحلیلی خود را صورت بندی کند و آن را به شکل یک تز ارائه دهد. در این جا سعی می‌کنیم تا جایی که ممکن است بدون خلاصه نگری و یا جمع بندی آن را بیان کنیم‌.
1- سرچشمه نهایی شناخت وجود ندارد‌. هیچ سرچشمه‌ای، هیچ نشانه‌ای را نباید نادیده گرفت و باید تمام آنها را به آزمون گذاشت‌. جز در زمینه تاریخ، ما عموما واقعیت‌ها را امتحان می‌کنیم نه سر چشمه‌های خبری آن را‌.
2- پرسش درست شناخت‌شناسی نباید درباره سرچشمه‌ها باشد، برعکس باید پرسید که آیا مدعا حقیقت دارد، آیا با واقعیت سازگار است‌. آنگاه می‌کوشیم تا مدعا را به بهترین شکلی که می‌توانیم با سنجش و آزمایش مستقیم یا از راه سنجش و آزمایش نتیجه‌گیری‌ها حل کنیم‌.
3- کارهای بسیاری است که می‌تواند با این آزمایش‌ها مناسب باشد‌. یکی از فرایند‌های خاص این بررسی آن است که ببینیم آیا نظریه‌های ما با مشاهداتمان سازگار است‌. اما همچنین می‌توان، مثلا، هماهنگی درونی و همسازی منابع گوناگون تاریخی را نیز به آزمایش گذاشت‌.
4- اگر شناخت فطری یا مادرزادی را کنار بگذاریم روشن است که سنت، چه از لحاظ کمی‌و چه ازنظر کیفی مهم‌ترین سرچشمه‌های دانایی ما ست‌. ما بیشتر چیز‌هایی را که می‌دانیم از راه رابطه‌ها، خواندن کتاب‌ها، ونیز با آموزش انتقاد کردن، با تحمل و پذیرش انتقاد و با احترام به حقیقت آموخته‌ایم‌.
5- چون بیشتر سرچشمه‌های ما از سنت سر بر می‌آورند، پس باید ضد سنت گرایی را به عنوان دیدگاهی کم حاصل مردود بدانیم، اما نمی‌توانیم این را دلیل پشتیبانی از سنت گرایی بشناسیم‌. هر بخش از دانایی ناشی از سنت ‌- و حتی شناخت‌های فطری ما ‌- مستلزم آزمایشی انتقادی است و احتمال نا درست بودن آن می‌رود‌. با وجود این شناخت بدون سنت نا ممکن است‌.
6- شناخت را نمی‌توان از هیچ آغاز کرد، یا تنها به مکاشفه اکتفا نمود‌. پیشرفت‌های دانایی در اساس تغیر شکل دانایی‌های پیشین است‌. هر چند این پیشرفت‌ها، مثلا در باستان‌شناسی، محصول مشاهده‌ای اتفاقی است اما نوعا اهمیت هر کشفی در ظرفیت آن برای اصلاح نظریه‌های قبلی ما است‌.
7- دیدگاه‌های بدبینانه و خوش بینانه در نظریه شناخت به یک اندازه اشتباه‌اند‌. تمثیل غار افلاطون است که حقیقت دارد نه نظریه خوش بینانه یادآوردن ( گرچه باید پذیرفت که هر انسانی، مانند تمام حیوانات و حتی گیاهان، از دانایی فطری برخوردار است )‌. و اگر حقیقت در ژرفای مغاکی نهفته باشد ما می‌توانیم در آن مغاک نیز کندوکاو کنیم‌. ما معیاری برای حقیقت نداریم و این ما را بدبین می‌کند‌. اما معیارهای بسیاری در اختیار داریم که اگر، بخت یاری کند، می‌توانند امکان بازشناسی خطا و باطل را به ما بدهند‌. روشنی و وضوح معیارهای حقیقت نیستند‌. اما ویژگی‌هایی مانند، ابهام و تیرگی، احتمال دارد نشانه‌های خطا باشند‌. هم چنین هماهنگی نمی‌تواند حقیقت را ثابت کند‌. اما نا هماهنگی یا ناسازگاری به خوبی باطل را به اثبات می‌رساند‌. اشتباهات ما، وقتی به آنها پی بردیم، همچون فانوس کم سویی خواهند بود که به ما یاری می‌دهند تا پاورچین پاورچین از تاریکی‌های غار بیرون رویم‌.
8- نه مشاهده اعتبار مطلق دارد و نه استدلال، مکاشفه و تخیل هردو نقش قاطعی به عهده دارند‌. اما نمی‌توان فقط به آنها بسنده کرد: اینها می‌توانند چیزهایی را در کمال وضوح به ما نشان دهند اما ضمنا می‌توانند ما را دچار خطا کنند ‌- گریز ناپذیرند ‌- چرا که سرچشمه اصلی فرضیه‌های ما می‌باشند اما به هر حال اغلب آنها نادرست اند‌. هدف اساسی مشاهده و استدلال، و حتی مکاشفه و تخیل، شرکت در نقد فرضیه‌های اتفاقی است که ما به کمک آنها ناشناخته‌ها را وارسی می‌کنیم‌.
9- اگر روشنی خود به خود ارزشمند است، دقت و بداهت حکم دیگری دارد: دلیلی وجود ندارد که ما در جست و جوی بداهتی بیش از آنچه مسئله ایجاب می‌کند برآییم‌. بداهت در زبان ( گفتار)، خیالی بیش نیست‌. وزن مسائلی که با معنا یا تعریف واژه‌ها سروکار دارند اندک است‌. واژه‌ها تنها به عنوان ابزاری برای شکل دادن به نظریه‌ها در خور توجه‌اند و به هر بها باید از پرسشهایی که جز نزاع واژه‌ها ( لفظی) نیست پرهیز کرد‌.
10- راه حل هر مسئله، خود موجب پیدایش مسائل جدید می‌شود، که آنها نیز باید حل شوند‌. اهمیت قضیه مربوط به مسئله نخست وجسارت آمیز بودن راه حل پیشنهادی نیست‌. هر چه بیشتر درباره جهان بیاموزیم و هر چه این آموخته‌ها ژرف‌تر باشد، شناخت ما از آنچه نمی‌دانیم، شناخت نادانی ما بیشتر شکل می‌گیرد و دقت و وضوح آن بیشتر می‌شود‌. در واقع سرچشمه بزرگ نادانی در این است که شناخت ما قطعا پایانی دارد و حال آنکه نادانی ما الزاما بی پایان است‌.
پس ما حتی اگر جز گستره کوچک دانایی خود، از این راه چیزی نیاموزیم باز هم شایسته است که برای رسیدن به شناخت جهان بکوشیم‌. این نادانی دانشمندانه می‌تواند مشکلات بسیاری را از میان بردارد و به جاست که از یاد نیریم که اگر دانایی‌های کوچک گوناگونی داریم که ما را بسیار متمایز از هم می‌کند اما همه در نادانی بی پایان خود برابریم‌.
در نهایت پوپر یک نتیجه‌گیری کلی از بحثش می‌کند و می‌گوید: « به نظر من شایسته است که ‌اندیشه سرچشمه نهایی شناخت را رها کنیم و بپذیریم که شناخت از آغاز تا پایان انسانی است و با اشتباهات ما، پیش داوری‌های ما، رویاها و امیدهای ما آمیخته است‌. و از ما تنها این بر می‌آید که تا به حقیقت دست نیافته‌ایم، از تلاش برای به آن باز نایستیم‌. می‌توان پذیرفت که این تلاش‌ها اغلب از الهام نیز بهره‌ای دارند اما باید از اعتقاد به هر اندازه راستین به اعتبار الاهی یا غیر الاهی الهام، بدگمان بود‌. اگر بدینسان در یافتیم که در سراسر پهنه شناخت، تا دورترین نقطه‌ای که شناخت می‌تواند در ناشناخته‌ها پیش رود هیچ اقتداری مصون از انتقاد نیست آن گاه خواهیم توانست، به دور از خطر، این اندیشه را بپذیریم که حقیقت، اقتدار انسان را تعالی می‌دهد و این یک ضرورت است زیرا اگر چنین نیندیشیم نه ضابطه‌های عینی پژوهش، نه نقد فرضیه‌ها، نه تلاش در راه کند وکاو ناشناخته‌ها، نه جست وجوی دانایی هیچ یک وجود نخواهد داشت‌. »‌.
‌................
آنچه که تقدیم شد واز دیدگان گذشت لب لباب آرای اندیشه‌های پروفسور کارل پوپر بود در زمینه شناخت‌شناسی. امیدوارم اگر در جمله‌بندی و یا در جمع‌بندی و دادن فهم دقیق این اندیشمند از سوی این‌جانب قصوری دیدید به دیده‌ی اغماض بنگرید و آن را تلاشی بدانید در رسیدن به اندک دانایی و حقیقتی که همه در پی آنیم‌.
منبع: کارل ریموند پوپر، سرچشمه‌های دانایی و نادانی؛ ترجمه عباس باقری، نشر نی، چاپ اول1379 تهران